، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

جوجه زیبای مامان

سرما خوردگی سوین

داشتیم از بیرجند می اومدیم تهران من تو راه سرما خوردم یکشنبه مامان بزرگ زنگید و خبر اینکه سوین خانوم تب دارن رو گفتن خیلی نگران شدم عصر بابایی بردیمت دکتر گفت خدا رو شکر گلوت چرک نکرده و ملتهبه  قد 79 سانت وزن 10 و دویست دیروز خونه موندم و ازت مراقبت کردم اخه مامان بزرگ هم نوبت چشم پزشکی داشتن بهتر شده بودی خدا رو شکر  
30 ارديبهشت 1393

سفر با سوین

جمعه نوزده اردیبشهت نود و سه  من و تو و بابایی ساعت چهار صبح رفتیم بیرجند خونه مامان من عصر رسیدیم خیلی خسته شده بودی دایی یونس و مامان بزرگ با دیدنت کلی ذوق کردن که چقد خانوم شدی از همون روز شیطنت هات شروع شد دو شنبه رفتیم قاین خونه خاله سمانه و ستایش دختر خاله سمانه باهات حسابی بازی کرد عصر رفتیم خونه ناهید از دوستای مجردیم با پسرش پارسا بازی کردی و همه جا رو بهم ریختی و تازه بهت صد تومن کادو داد دستش درد نکنه شام رفتیم خونه دایی ابی  و شب همونجا خوابیدیم و بهشون زحمت دادیم صبح از همونجا رفتیم مناوند  سرخاک بابای من چقده عمرا زود می گذره چهار سال از مرگ بابای عزیزم گذشته خدای من حیف ش...
30 ارديبهشت 1393

اولین قدم های دخترگلم

امروز سوین جونم ده ماهش تموم میشه دیروز که رفتیم از خونه مامان بزرگ بیاریمش چند قدم راه رفت چقدر عمرا زود می گذره خدایا شکرت بابت سلامتیش عمه سولماز هم بهت دو تا عروسک و یه دست لباس کادو داد البته چند روز قبل هم دو دست لباس برات خریده بود دستش درد نکنه
14 ارديبهشت 1393
1